مهرماه 4

دیروز باس زنگ زده بود داشت با همکارم که از این به بعد بهش می گم "آبی" صحبت می کرد. من قبلش باهاش تماس گرفته بودم که جواب نداده بود... برای همین براش کارامو مسج زده بودم تا هروقت که تونست باهام تماس بگیره. بعد از اینکه با آبی صحبت کرد، خواسته بود که با من صحبت کنه. کارارو با هم چک کردیم. و بعد یه طوری که هیچ وقت اون طوری نیست، حالمو پرسید! منم خیلی سرد جواب دادم که مرسی و یه جوری می خواستم دیگه راجع بهش حرف نزنم. که دوباره پرسید "اوضاعت روبه راهه؟!" گفته بودم روبه راهه و زودی خداحافظی کرده بودم.

واقعیتش اینه که لازم نیست تظاهر کنن مراقب منن تا من صدمه نبینم! من خوبم. اتفاقی نیفتاده. من با کسی fell in love نبودم. بارها هم راجع بهش صحبت کردیم. جفتمون زندگی خصوصی خودمون رو داریم و فقط از هم انرژی می گرفتیم. با اومدن کسان دیگه ای که بهش انرژی می دن، من سعی می کنم به راه خودم برم. من خودم منبع انرژی زندگی خودم هستم.

سعی می کنم سرم رو با زندگی خصوصی خودم گرم کنم. و البته اینجا هم سرم به کار خودم گرم باشه. بعد از اینکه دوستیم سر قضیه هانی با سا بهم خورد... من از اومدن آبی استفاده کردم و برای اینکه تنها و بی کس نباشم رابطه م با اون بیشتر شد. حالا می دونم که چیزهایی داره بین آبی و باس اتفاق میفته. از آبی خواستم که چیزی درمورد جزئیات بهم نگه. چون نمی خوام بشنوم. ولی دیگه هم نمی تونم مثل قبل با آبی رفاقت کنم. مدام بهم می گه که "تو فکر می کنی من زالو ام؟ من دیگه حتی برای ناهار خوردن هم پیش شما نمی آم که اتفاقی نیفته بین من و باس"... اما من نمی خوام که این ها رو بگه. دوست ندارم به کسی مدیون باشم. دوست ندارم کسی به خاطر من خودشو بکشه کنار. من اینها رو نمی خوام.

خیلی سرد خیره می شم تو چشم هاش... و بهش می گم که لازم نیست این کارهارو بکنه و اینها اصلا به من مربط نمی شه. و ازش خواهش می کنم دست از گفتن اینها برداره چون من کله خرم و ممکنه کاری بکنم که به صلاح خودم نیست. (مثلا یهو استعفا بدم و برم)... و بعد هم راهمو می کشمو می رم.

همیشه به خاطر یه مرد، رابطه دوستانه م با یه زن رو از دست می دم!

اینجا دیگه خیلی دوست نزدیک ندارم. سعی می کنم رابطه م رو با آبی کم و کمتر کنم. داره برنامه می چینه که بریم سینما. عمیقن دوست ندارم که برم.

فردا می رم پیش دوست پسرم. بعد از اینکه دخترشو از کلاس آورد میاد که با هم باشیم. باید خونه مون رو تمیز کنیم. همیشه این کارو با هم انجام می دیم. یه شام سبک می خوریم و احتمالا زود هم می خوابیم. چون هر دو خیلی خسته ایم. و صبح زود هم... یکی یکی تختو ترک می کنیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد