-
my new place
یکشنبه 19 مرداد 1393 23:42
te-amo.blogsky.com
-
بهمن ماه 1- the last one
یکشنبه 13 بهمن 1392 14:13
خب... اینجا تموم شد. بر می گردم خونه ی خودم (:
-
دی ماه 2
چهارشنبه 25 دی 1392 10:25
I came in like a wrecking ball I never hit so hard in love All I wanted was to break your walls All you ever did was wreck me Yeah, you, you wreck me
-
دی ماه 1
سهشنبه 10 دی 1392 12:32
این روزا درگیرم حسابی. قضیه ای برامون پیش اومده که داریم پیگیری می کنیمش. امیدوارم نتیجه بده. در اون صورت یه مقداری خیالمون راحت می شه. برای پاریس مهمونی تولد گرفتیم. خونه خودمون که نمی تونستیم. قرار شد بریم باغ. اما باغ هم جور نشد و مشکل تاسیساتی پیدا کرد. البته من که راضی بودم. باغ سرده. خیلی سرد. منم که یخ می زنم....
-
آذر ماه 6
سهشنبه 26 آذر 1392 09:33
خوبم. دیگه حالم اونقدرا بد نیست. دارم زندگی میکنم. کار میکنم. مهمونی میرم. میرقصم. دور خودم میچرخم. جوری که هیچ کس به گرد پامم نمیرسه. گاهی وقتها فقط.. مثل الان که گوشه واگن قطار ایستادم و سیروان داره تو گوشم میخونه.. زنها کنارم نشستن و صحبت میکنن و من نمی شنوم.. همین الان که زن فروشنده تو مترو، سبزی کوهی میفروشه و...
-
آذر ماه 5
سهشنبه 12 آذر 1392 12:48
دارم بالا میارم.
-
آذر ماه 4
دوشنبه 11 آذر 1392 14:33
مثل یه سایکو به نظر رسیدم!
-
آذر ماه 3
شنبه 9 آذر 1392 15:11
زودتر برو و این کابوسو تموم کن! خواهش می کنم!
-
آذر ماه 2
شنبه 9 آذر 1392 11:50
پریشب اتفاق بدی برامون افتاد. تقریبا چند ساعتی رو ب ا ز د ا ش ت بودیم. من هرگز تو همچین موقعیتی نبودم. تجربه غریبی بود. شب ساعت 3 نیمه شب رهامون کردن. ماشین گرفتیم و رفتیم home. هشت - نه نفر بودیم. نشستیم تا ساعت 6 صبح از تجربه شب عجیب و غریبمون حرف زدیم و بازی کردیم و ساعت 6 تازه خوابیدیم. بعد یه عکس از اون شب تو...
-
آذر ماه 1
چهارشنبه 6 آذر 1392 09:01
چقدر زخم خوردم...
-
آبان ماه 13
پنجشنبه 30 آبان 1392 11:47
دیشب موقع رفتن خونه، مسیر طولانی ای رو زیر بارون پیاره رفتم و این آهنگ رو ریپلی کردم. در آخر، فقط شادی آدمایی که دوستشون داریم، مهمه. این چیزیه که عمیقا بهش معتقدم و باعث می شه آروم باشم.
-
آبان ماه 12
پنجشنبه 30 آبان 1392 10:55
اغلب من اولین نفری بودم که می رسیدم دفتر. ساختمون ما نسبت به بقیه جدا افتاده ست. ساختمونی که در انتهای یه فضای سبز بعدا ساخته و به کل مجموعه اضافه شده بوده. اینجا ما رسما 4 نفر بودیم و دو نفر دیگه هم بهمون اضافه می شدن و رفت و آمد می کردن. همه از قهوه های من خوششون می اومد. وقتایی که می خواستیم دور هم بشینیم، تولدی رو...
-
آبان ماه 11
چهارشنبه 29 آبان 1392 12:36
لعنت به وقت هایی که دیگه کاری از دست آدم برنمیاد. همه اعتراف هامو کردم. دیگه حرفی برای گفتن نمونده. فقط باید بشینم و رفتنش رو تماشا کنم. من می خواستم که از اینجا برم. این انصاف نیست که اون بره. لعنت به این اشک ها... به این اشک ها که از دیشب به صورتم امون ندادن. من بخشیدمش. دیشبم بهش گفتم. دیگه هیچ چیز بدی ازش تو دلم...
-
آبان ماه 10
جمعه 24 آبان 1392 22:23
فصل 5 سریال کلیفرنیکیشن رو هم تموم کردم. پایان این فصل یه طور خاصی بود. خب آره... تمام این سریال در مورد ف ا ک ی ن گ و پ ا ن چ ی ن گ هست! اما ناکامی ها و نا امیدی های آدما رو از هم خیلی خوب نشون می ده که من عاشقشم. خیلی وقتا موقع دیدن فیلم با شخصیت هنک موودی همذات پنداری کردم. فعلا بقیه سریالو ندارم که ببینم. با خودم...
-
آبان ماه 9
پنجشنبه 23 آبان 1392 13:27
چطوری می تونم ازش انتقام بگیرم؟! بمونم و همه چیزو سوئیچ آف کنم و نسبت بهش بی تفاوت و معمولی باشم؟! این سکوت و سربه زیری که این روزها کارم شده، باعث می شه بفهمه ناراحتم. نباید ناراحتیمو بروز بدم؟ نمی تونم احساس واقعیمو نشون ندم. تنفر، دوست داشتن، بی تفاوتی، علاقه... همه و همه تو صورت من موج می زنن. "دوست...
-
آبان ماه 8
پنجشنبه 23 آبان 1392 13:09
شبا تا ساعت 1 سرکاریم. باید تو یه محیط باز بایستیم. دیشب از سرما، انگشتای پام بی حس شده بود. اما سرما به اندازه شکنجه ی روحی ای که دارم این روزها می شم نیست. پریشب حالم با دیدن یه صحنه اونقدر بد شد که داشتم بالا میاوردم. کارمون تموم شده بود و باید منتظر می شدیم تا آژانس بیاد دنبالمون. نمی تونستم حتی یک لحظه هم توی اون...
-
آبان ماه 7
یکشنبه 19 آبان 1392 21:28
دیشب home بودم. پاریس بیشتر از یک ساعت نمی تونست بمونه. پاستا با سس سفید درست کردم. همین طور که بیشتر درست می کنم، تو درست کردنش بیشتر مهارت پیدا می کنم. کمی هم سوپ داشتیم. گرم کردم و خوردیم. پاریس که رفت منم افتادم به جون خونه. کلی ظرف شستم و گازو پاک کردم و آشپزخونه رو تمیز کردم. آماده شدم و تنها خوابیدم. شبا وقتی...
-
آبان ماه 6
شنبه 18 آبان 1392 08:44
thanks god! هنوز کسی هست که به من بگه "عزیزم"!
-
آبان ماه 5
جمعه 17 آبان 1392 20:31
دیروز رفته بودم تو اتاقش کارهامو باهاش چک کنم. خسته و عصبی هم بودم. غر می زدم سر کارهام. غر می زدم که چرا اینقدر باید برام کار بتراشه. من باید با همه سر و کله بزنم اینجا؟ بعد آخرشم گفتم که همه چیز سوئیچ آف شده و من دیگه تو هیچ وضعیتی باهاش ارتباط برقرار نمی کنم. چه وقتی حالم خوب نیست، چه وقتایی که خیلی خوشحالم و دوست...
-
آبان ماه 4
پنجشنبه 16 آبان 1392 12:03
همه چیز به گند کشیده شده. انگار که دیگه دلخوشی ای وجودنداره. زندگی این روزا پوچ و تو خالیه. تو خالی تر از من حتی...
-
آبان ماه 3
پنجشنبه 16 آبان 1392 11:17
تو این لحظه حس می کنم همه چیزو سوئیچ آف کردم.
-
آبان ماه 2
سهشنبه 14 آبان 1392 18:39
بی انگیزه و خسته م. با اینکه کارمو خیلی دوست دارم... اما احساس خوبی ندارم دیگه بهش. نمی خوام اعتراف کنم که از باس تو تمام این مدت انرجی می گرفتم. آره فقط نمی خوام اعتراف کنم! وگرنه وجود اون بود که باعث می شد، دوباره برگردم اینجا. از صبح تا نصفه شب کار کنم. با آدما کنار بیام و باهاشون صلح کنم. تا دوستم داشته باشن....
-
آبان ما ه 1
دوشنبه 6 آبان 1392 13:39
حالم هیچ خوب نیست. دیشب فضولی کردم. یه سری نامه های عاشقانه پیدا کردم! بین باس و میم! نشستم همه شون رو هم خوندم. بعد حین خوندن پرت شدم به سال ها پیش. حالم بد شد. خیلی بد. سالها گذشته و من دوباره تو موقعیت اون موقع ها گیر کردم. مدام به خودم می گفتم که این همه سالها... باید یه نتیجه ای هم داشته باشه... نباید این لوپ...
-
مهرماه 5
پنجشنبه 18 مهر 1392 17:27
خشم و نفرت... اینها رو نباید فراموش کنم...
-
مهرماه 4
یکشنبه 14 مهر 1392 11:53
دیروز باس زنگ زده بود داشت با همکارم که از این به بعد بهش می گم "آبی" صحبت می کرد. من قبلش باهاش تماس گرفته بودم که جواب نداده بود... برای همین براش کارامو مسج زده بودم تا هروقت که تونست باهام تماس بگیره. بعد از اینکه با آبی صحبت کرد، خواسته بود که با من صحبت کنه. کارارو با هم چک کردیم. و بعد یه طوری که هیچ...
-
مهرماه 3
شنبه 13 مهر 1392 16:08
من مدلم این شکلیه که این جور وقت ها... گوشه گیرو و گوشه گیرتر می شم. همیشه همین کارو می کنم. نمی تونم کسی رو مقصر بدونم از برقراری یه رابطه. اگر این چیزی هست که آرومشون می کنه، من این وسط چی کاره ام؟ چه حقی دارم تا آدم ها رو از چیزایی که دوست دارن منع کنم؟ من فقط می تونم منزوی تر بشم و خودمو بکشم کنار و کنارتر......
-
مهرماه 2
جمعه 12 مهر 1392 20:56
دیروز تا از سرکارم راه افتادم که برم home ساعت 3 شد. ساعت 5:15 هم رسیدم. خونه خودشون بود. خوابیده بود. این اواخر روزای سختی رو می گذرونه. کمی وقت گذروندم، یکی دو تا سیگار کشیدم تا بلخره اومد. تصمیم گرفتیم که برای مهمونی چی درست کنیم و چیزای مورد نیاز رو هم یادداشت کردیم. بعد گفتم که می خوام باهاش حرف بزنیم. بعد راجع...
-
مهرماه 1
پنجشنبه 11 مهر 1392 11:54
نمی دونم دوباره می تونم بنویسم یا نه. انگشتام رو کی برد نمی رن. قفل شدم. امروز می خوام برم home. اونجا رو خیلی دوست داشتم/دارم. اما بهش که فکر می کنم بغضم می گیره. امروز با فکر کردن به همه چیز بغضم می گیره. احساس می کنم اتفاق هایی تو راهن. اصلا دارم امروز می رم که دعوا کنم. دیشب اصلا نخوابیدم. با اینکه افت فشار دارم و...